نفرتی جاوید
دست باد سپردی مرا
آن زمان که محتاج مهرت بودم
به لبخندی غریب فروختی مرا
و خود می دانی این پاسخ عشقم نبود
عشقی که خالصانه به پایت ریختم
و تو به هیچ فروختی اش
به او
او که با بهار آمد و با خزان رفت
و در آن لحظه، من ماندم و درد عشقی کهنه ، تو و نفرتی که از تمام مردم به دلم ماند
آمدی اما ندانستی که عشق ونفرت با هم سر سازگاری ندارند
اما تو....
تو با تمام خودخواهی های مردانه ات
مرا از عشق محروم کردی و
با تمام رفتار احمقانه ات
نفرت دیرینه ام را باز گرداندی
حالا من مانده ام و تو و نفرتی که در اعماق قلبم ریشه دواده
و
قلبی شکسته
(باروون)
اینو لا به لای نوشته هام جستم تاریخش مال 2/12/83 .... هنوزم سر حرفم هستم ! همین....
اووووووووووووووووووول
چه نفرت خشن انگیز ناکی ... ببینم چرا نمیبخشیش حالا طفلی و ... مگه چیکار کرده بود ... هـــــــــــــــــا؟؟؟؟؟
تو بخ شدددددددددددددددددددت بی معرفتی :قهههههرررر
حالا هر کمکی باشه وبتونم انجام بدم دریغ نمیکنم سهیلا .ج.ع
من درحال حاضر اگه کمکی بتونم بکنم کوتاهی نخواهم کرد سهیلا.ج.ع لطفا این نوشته را ثبت کنید خواهش میکنم