شوریده

هرچی که بشه

شوریده

هرچی که بشه

کیستم من؟

 

 کیستم من؟

 

کیستم من؟

من آن دختر غمگینم

نشسته بر ساحل تنهایی

خیره بر امواج ناهمگون

اشک می ریزم بی بهانه

 

کیستم من؟

دختری از دیار کوه دریا !

از دیار سوز و صحرا !

نظاره گر طوفان دریای عشقم

وا مانده ام در جاده ی حسرت 

کیستم من؟

دختری از تبار درد و اندوهم

دختری از جنس اشک و آهم

من آن آشنای همیشگی رنجم

آشنای عشق گمگشته میان شعله های کینه وخشمم !

 

کیستم من؟

کیستم من؟

چه بگویم؟

 

 چه بگویم؟

 

چه بگویم که گفتنی ها را نگفتم ومن آن گنگ پر حرفم

چه بگویم از این درد بی درمان

چه بگویم از این جبر زمان

چه بگویم از این رنج  که می دهندم  خوبان !!

چه بگویم که ندارم دگر توان

تو بگو چه کنم؟

تو بگو چه کنم با این قلب سوزان

تو بگو چه کنم با این باد و باران

با این دختر گریان؟

 

بدون شرح

 

 

 

 

  بدون شرح

 

چه تنهایم

به سان تک درخت خشک رویای جوانی

چه غمگینم

چو زاغی نشسته بر درخت پیر ناکامی

چه آسوده

از این تنهایی مسکوت

چه سر گشته

ز این بیهودگی ها گشته ام مبهوت مبهوت

چه گریانم

ز جور نا مردان

چه در بندم

و  خندند بر من این صیادان

چه تنهایم

چه تنهایم

در این غربت

در این محنت !!

می گم من از دل تنگم

 من و تو حرف هم و نمی فهمیم. هرچی بیشتر سعی کنیم بدتره، خودمون بیشتر اذیت

 می شیم، بقیه رو بیشتر اذیت می کنیم. اگه سری های قبل تقصیر من بود،این سری خوشحالم که اصلا هیچ تقصیری نداشتم... اصلا نمی خواستم اینجا برات چیزی بنویسم جز شعرهایی که همه شون از تو قلبم می آن بیرون... اما حالا برات می نویسم اما نه همشو !!
تو این سه سال اینقدر که رنگ عوض کردی، نتونستم بشناسمت... هر روز یه رنگ بودی...

چه قده ساده بودم 

تو این همه تورو نشناخته بودم

...

چقد دیوونه بودم

حتی وقتی دستتو خونده بودم

بازم به تو من چیزی نگفتم که قلبت نشکنه

...

اما دیگه نمی تونم... حداقل حالا حالا ها نمی تونم... انقدر که حرفا و کاراتو واقعا بتونم فراموش کنم..

نمی دونم چقدر طول می کشه.... نمی دونم

اما می دونم تا اون موقع دلم نمی خواد تو چشات نگاه کنم !!

 

رفتم  مرا ببخش  و مگو او وفا نداشت
راهی  بجز گریز برایم  نمانده بود

این  عشق   آتشین  پر از درد  بی امید
در  وادی  گناه  و جنونم  کشانده  بود

رفتم  که  داغ  بوسه  پر حسرت ترا
 با اشکهای  دیده  ز لب   شستشو  دهم

رفتم  که نا تمام   بمانم  در این سرود
رفتم که با نگفته  بخود آبرو دهم

 رفتم ‚ مگو ‚ مگو  که  چرا رفت ‚  ننگ  بود
عشق  من و نیاز  تو  و سوز و ساز ما

از پرده خموشی  و ظلمت   چو نور  صبح
بیرون  فتاده بود     یکباره  راز ما

رفتم که گم شوم چو یکی قطره  اشک گرم
در لابلای  دامن  شبرنگ زندگی

رفتم  که در سیاهی  یک  گور بی نشان
فارغ  شوم  کشمکش  و جنگ  زندگی

من از دو چشم  روشن  و گریان  گریختم
از خنده های  وحشی  طوفان گریختم

 از  بستر   وصال   به آغوش  سر  هجر
آزرده  از ملامت  وجدان  گریختم

ای سینه  در حرارت سوزان   خود  بسوز
دیگر  سراغ   شعله آتش  زمن مگیر

می خواستم که  شعله  شوم  سرکشی  کنم
مرغی  شدم  به کنج   قفس  بسته و اسیر

روحی  مشوشم که شبی  بی خبر  ز خویش
در دامن  سکوت  بتلخی گریستم

( این شعرو از http://ddn.blogsky.com/ کش رفتم...! )

امشب

 

 

     امشب

 

 

   و چه سرد و تاریکم من امشب.. !

   به یاد اندوه جدایی اشک می ریزم من امشب

   تو سان آن ابلیس بد با من چه کردی

   کز تو می گریزم من امشب

   در آغوش باد می خوابم امشب

   پیکی از جام غم می نوشم امشب

 

 

 

وای خدای من چقدر خسته ام !!! خودت کمکم کن....

چه کسی می داند؟

 

 

چه کسی می داند؟

 

 چه کسی می داند، راز دل تنگم را؟!

چه کسی می داند، حالم و احوالم را ؟!
نه....مهم نیست، اشک ها و گریه هایم

                     دردها و ناله هایم...

با تو بودن زیباست، با تو بودن را دوست دارم

و در این نزدیکی، چه کسی می شناسد من را؟

                                              دل من را؟

                                             غصه ها بی کرانم را؟

دردها و ناله هایم را؟

اشک های نا تمامم را؟

 

چه کسی می داند؟

چه کسی می داند؟

کیستی

کیستی که من

این گونه

به اعتماد،

نام خود را

با تو می گویم

کلید خانه ام را

در دستت می گذارم

نان شادی ها یم را

با تو قسمت می کنم

به کنارت می نشینم و.......

بر زانوی تو

این چنین آرام

به خواب می روم؟

..............................

کیستی که من

این گونه به جد

در دیار رویاهای خویش

با تو درنگ می کنم؟

احمد شاملو

نباشد زمانی که دوستت نداشته باشم

باشد روزی که هرگز نبینم

باشد زمانی که هرگز توان حرکت نداشته باشم

باشد زمانی که هیچ کس را نداشته باشم

اما نباشد زمانی که تو را نداشته باشم

نباشد زمانی که دوستت نداشته باشم

 

سخنی از گلابی

تارو پود هستیم بر باد رفت اما نرفت

عاشقی ها از دلم، دیوانگی ها از سرم

امروز قصه یی دلگیر، قصه یی سخت دلگیر دارم

به میخانه می روم :آن جا که ویسکی همچون آب جاری است

دلتنگیهایم به باران می ماند :می بارد و می بارد ومی بارد

احساس میکنم آغوش سردی مرا می فشارد ولب های یخ بسته یی بر لبهایم می افتند

آره خودشه...............................................................................شیدا

                               

                              دوس ت دا  رم

                                                                          گلابی

 

من با همه فرق دارم..!!

 

 

   من با همه فرق دارم..!!

        

       

 

  و آن زمان که همه، دوست می داشتند که دوست بدارند کسی را

  من عاشقت شدم ای تنها شمع روشن شب سیاه روزگار من...

 

 

 

 

 

یاد قدیما افتادم.. دلم هوای ترانه ی هدیه  سیاوش و کرده، خیلی قشنگه...

یه عالمه معنی داره....یه عالمه....